غزل مناجاتی اول مجلس، مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
او وجودش همه نور و نَفْس ما ظلمت محض زدهام مِی زِ سبویش همهاش رحمت محض ما فـقـیریم همه محـضر او چون طفـلی که بَرَش نیست پَشیزی، همهاش حیرت محض فَرّ و جاهش به زبان نیست توان، گفتن، لیک خودش از حُسن عطا کرده به ما جرأت محض سر سپردن به سرایش همه دم شیرین است گرچه بینا نَبُوَد دیده بر آن حشمت محض سر ما خاک قدمهاش چه خوش جرأتی است خلوت دم به دم شاه و دمی صحبت محض بوسه بر خاک قدومش هدف عُمر من است بوسه و خواهش عذر و طلب فرصت محض دستها چون به ضریحش برسد شیرین است قلب عشاق بود مملـوِ از حاجت محض حـرمش مـأمن سرگـشـتۀ ناچیزی است که نباشد و نبودست به جز زحمت محض |